عمومی

یه خاطره‌ی قدیمی از مامانم دارم. بچه بودم، دستم بدجور شکست. دکتر میخواست جاش بندازه، به مامانم گفت: برو بیرون از اتاق و تا نگفتم تو نیا. دکتر دستم رو جا انداخت، اینقدر دردناک بود که داد زدم: مامان. مامانم اومد تو اتاق. دکتر بهش گفت: مگه نگفتم نیا؟ مامانم گفت: آخه بچم صدام زد.

یه خاطره‌ی قدیمی از مامانم دارم. بچه بودم، دستم بدجور شکست. دکتر میخواست جاش بندازه، به مامانم گفت: برو بیرون از اتاق و تا نگفتم تو نیا. دکتر دستم رو جا انداخت، اینقدر دردناک بود که داد زدم: مامان. مامانم اومد تو اتاق. دکتر بهش گفت: مگه نگفتم نیا؟ مامانم گفت: آخه بچم صدام زد.

Join → @Aparat_Tv 📺
لینک منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا