عمومی

هم اخلاق خار شد، هم دانشگاه

هم اخلاق خار شد، هم دانشگاه
درباره سخنان عجیب رئیس دانشگاه تهران

 
✍حامد حکمت، روزنامه‌نگار

♦️در روزهای اخیر ماجرای اخراج و تعلیق و تمدیدنکردن قرارداد و ممنوعیت از تدریس اساتید دانشگاه‌های کشور نقل محافل است. هر روز نام استادی تازه به سیاهه مغضوبان اضافه می‌شود و در نتیجه آن بهت و حیرت جامعه از چنین برخوردهایی نیز فزونی می‌گیرد. البته به گمانم وقتی در میان سکوت وزارت علوم و شخص جناب وزیر، مرکز اطلاع‌رسانی وزارت کشور آن بیانیه کذا را داد و بعدتر رئیس‌جمهور نیز آن را تکمیل کرد، حجت بر همه ناباورانی که همیشه بر این طبل می‌کوبند که لابد سوءتفاهمی پیش آمده و انشاءالله گربه است، تمام شد.

♦️باور کنیم یا نه، فصل نوینی آغاز شده است که کشتی‌بانان آن، وقت و حوصله توضیح اضافی را ندارند و بدون تعارف، هر آنچه در قلب‌شان می‌گذرد، بر زبان می‌رانند و ضمن اینکه تعارفات بوروکراتیک را کنار گذاشته‌اند، ابایی نیز از کسی و نهادی ندارند؛ کسی و نهادی که هیچ، مانع ترس از خدا هم انگاری از میان برداشته شده است.

♦️واقع امر، من وقتی این جملات را می‌خواندم، وضع روانی دوگانه‌ای داشتم؛ چیزی بینابین خنده و گریه. اول تصور کردم این سخنان را باید چیزی قلمداد کرد در مایه‌های توجیه‌تراشی و به همین دلیل لبخندی بر لبم آمد. چند ساعت قبل نیز صحبت‌های دکتر تاجیک استاد علوم سیاسی را خوانده بودم که «حذف رادیکال اساتید» را «نشانه استیصال» دانسته بود. اندکی بعدتر اما به نظرم رسید بهتر است این نحوه مواجهه با مسئله را «فرار به جلو» بدانیم.

♦️اصلاً در این فقره‌ آخر، جناب رئیس چنان پرده را بالا گرفته‌اند که دیگر کار از پرده‌دری هم گذشته است. جامعه مانده است و اساتید درمانده‌ای که به اتهامی نواخته می‌شوند که جای دفاع ندارد. اینگونه که می‌شود یعنی بعید است اگر الان بنویسیم «حرمت مومن از حرمت کعبه بیشتر است» کک آقایان بگزد. نه، انگار تصمیمی گرفته شده و قرار است پروژه «خالص‌سازی» با «اخراج مفتضحانه» پیوند بخورد تا بدانیم و بدانند که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست. واقعاً حرف دیگری باقی نمی‌ماند و بیهوده‌ترین کار این است که بگوییم دانشگاه نهادی علمی است و وجود سلیقه‌ها و افکار متفاوت و رقیب، مایه استعلای آن می‌شود و… نه، خانم‌ها و آقایان دیگر بحث سر اینها نیست.

♦️دیدار ماسینیون و صدیقی با این جملات پایان یافته بود: «به مملکتی که سقراط خود را به زندان بیاندازد، امیدی نیست.» صدیقی البته مدتی بعد آزاد شد و تا 26 سال بعد نیز در دانشگاه تدریس کرد و در همان روزهای استیصال، شاه نیز دست یاری دیرهنگامی به او دراز کرد، اما غرضم اینجا یادآوری حرفی از همین انسان صدیق است: «جامعه‌ای شایسته‌ بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.» آقای مقیمی، اختلاف سیاسی و رکود علمی و… قبول، آدمیان را تحقیر نکنیم، حتی اگر دشمن و مخالف‌مان باشند.

B2n.ir/m75917

@hammihanonline
لینک منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا